ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دکتر حسن انوری

سپنج بیست و یکم؛ دکتر حسن انوری ادیب و پژوهشگر متون کهن پارسی پس از نه دهه زندگی گرانقدر خود از باید ها و نباید های زندگی می گوید. سپنج شما را به تفکر دعوت می کند و پیشنهاد می شود در خلوت تماشا کنید.


*استاد انوری عزیز خیلی خوش آمدید و چشم من روشن. به من افتخار دارید.
لطف دارید. من هم خوشحالم که شما به عنوان یک فرد فرهیخته با چهره دوست داشتنی روبروی من نشستید.
*به قول سعدی: 
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

من عرض می کنم بگذار تا مقابل روی تو نگذریم یعنی نگذریم و همینجا روبروی شما بمانیم و اینکه چرا دزدیده، راست و آشکار به شما نگاه کنیم.
خب سعدی چون معشوقش را نمی توانسته راحت نگاه کند، دزدیده می نگریسته است.
*عجب غزلی است این غزل. شما سعدی پژوه، حافظ پژوه و فارسی پژوه پهلوانی هستید که دستاوردهای ارزنده‌ای را به زبان فارسی هدیه دارید. چه حسی دارید که امروز به عنوان یکی از شخصیت‎های بزرگ ارزنده برای ایران زمین و پارسیان هستید؟
شما لطف دارید. وقتی که بیشتر دوستان من بعد از انقلاب راهی خارج از کشور شدند خیلی اصرار داشتند که من هم بروم. من در جواب آنها این بیت سعدی را می‎گفتم که:

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اَقْصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مُغیلانم

مُغیلان، من را گرفتار کرده بود و مُغیلان من ایران و زبان فارسی بود. در حالیکه خودتان تُرک زبان و آذری زبان هستید. آشنایی من با زبان و شعر فارسی در جوانی با یک بیت شعر از حافظ بود که مادرم برای من خواند. ما در جایی زندگی می‎کردیم که در آنجا زنان با سواد نبودند ولی تصادفا، مادر من جزو زنانی بود که هم سواد فارسی داشت و هم سواد تُرکی. پدرش یک روحانی روشنفکر بود که به دختر شعر و زبان فارسی تعلیم داده بود. یادم است وقتی چهار ساله بودم، مادرم در ایام عاشورا به مسجد نمی‏رفت، در خانه می‏ماند و کتابی بود به اسم «سحاب الدموع» به معنای ابرهای اشک و آن را می‏خواند. یک صحنه ای که در حافظه من ثبت شده این است که مادرم در فصل زمستان دور کرسی نشسته و این کتاب را درباره واقعه کربلا می‏خواند و اشک می‏ریزد و من به عنوان یک کودک چهارساله این صحنه را می بینم و تعجب می کنم چون نمیدانم که این گریه برای چیست ولی این صحنه هرگز از ذهن من بیرون نمی‏رود. مادرم حافظ هم می‎خواند و اولین غزل حافظ را وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم به من آموخت تا حفظ کنم. بنابراین عشق ورزیدن من به سعدی و حافظ و از دوران کودکی وجود داشته است و وقتی در دانشگاه با سعدی و حافظ بیشتر آشنا شدم سعی کردم که درباره اینها بیشتر کار کنم و کتاب بنویسم. چند مقاله درباره حافظ نوشتم، کلیات سعدی را چاپ کردم و این درحالی بود که بعد از چاپ فروغی این اثر(کلیات سعدی) تنها کتاب کلیات سعدی است که تصحیح شده است چون دیگران که کلیات سعدی را نوشتند بدون تصحیح بود و فقط از روی کتاب فروغی یا کلیات دیگر چاپ کردند ولی من تصحیح کردم و حتی مواردی ش هم با کلیاتی که فروغی نوشته فرق دارد و آن چیزی که من نوشتم درست تر است. مثلا مواردی بوده که فعل باید منفی باشد ولی فروغی آن را مثبت آورده و این اشتباه است. خلاصه به حافظ و سعدی از کودکی عشق داشتم و درباره آنها کار کردم.
*هنگامی که نسخه را تصحیح می‎کردید کدام نقطه یا نکته جلب نظر کرد و شما را به رقص آورد؟
در سعدی آنچه بیشتر مرا مجذوب کرد، در شعر، روانی شعر و در نثر فصاحت نثر بود. از نظر محتوا هم سعدی مثل همه بزرگان در تاریخ نمی تواند از زمان خودش جلوتر برود. اینکه برخی تصور می‏کنند سعدی باید معیار زندگی باشد اینطور نیست چون سعدی برای قرن ششم است و اقتضائات آن دوران را دارد. شیوه تفکرش برای آن دوره است. ما امروز از زبان سعدی لذت می بریم نه از فکر او.
*پند و اندرزهایی که داده چطور؟
این پند و اندرزها را دیگران هم دادند و تنها سعدی نیست که پند داده است. کدخدای یک ده یا روستا هم پند و اندرزهای زیادی به اهالی ده داده که شاید حتی از پند و اندرزهای سعدی بهتر هم بوده است ولی چیزی که در سعدی وجود دارد، زبان فارسی است. او زبان فارسی را به جایی رسانده که در طی این قرون متمادی، کسی نتوانسته بهتر از آن زبان فارسی را ماندگار کند. مثلا گلستان سعدی در طول تاریخ بهترین کتاب نثر فارسی بوده و است. تمام کسانی که خواسته اند نثر فارسی را بهتر بنویسند تحت تاثیر سعدی بوده اند. در طول این هفتصد سال کم هستند افرادی که از نظر فصاحت و شیوایی شبیه یا نزدیک به سعدی بوده باشند. قائم مقام تا حدودی به سعدی نزدیک شده ولی عین او نشده است. بنابراین سعدی از این جهت، یگانه است و ز بان فارسی برای ما اهمیت خاص دارد.
*یعنی به عقیده شما بسته بندی سعدی طوری هست که موجب ماندگاری آثارش شده است؟
بله. زبان او باعث ماندگاری ش شده است.
*حافظ چطور؟
حافظ چیز دیگری است. به نظر من تنها کسی که در طول این هفتصد سال حافظ را خوب شناخته، شمس الدین محمد گلندام از دوستان نزدیک حافظ بوده است. حافظ با آن عظمتی که داشت حاضر نمی شد، شعرش را در یک دفتر جمع کند، می‏گفته روزگار انقدر به آدم وفا نمی‏کند که من بخواهم شعرهایم را در یک دفتر بنویسم و جمع کنم. بعد از مرگ حافظ، گلندام رفیق گرمابه و گلستان حافظ، غزلیات او را جمع کرده و در مقدمه یک عبارتی دارد که نشان می دهد بهترین کسی است که حافظ را خوب شناخته است. عبارت این است:
هر دُر و گوهر که در طرف دکان جوهر طبیعت وجود بود
از بهر زیب و زیور دوشیزگان خلوت سرای ضمیرش(حافظ) 
به شکل نظم درآورده است. معنی این عبارت این است که حافظ توانسته زیباترین کلمات را انتخاب و به شکل شعر دربیاورد. حافظ خالق زیبایی است. این که اینهمه تناقض در حافظ است، برای این است که حافظ در این فکر نبوده که چیزی به شکل فکری، فلسفی و اخلاقی و اینها بگوید بلکه فقط خواسته هرموردی که به ذهنش رسیده را به شکل زیبایی بیان کند. بنابراین اینهمه تناقض در حافظ که خودش هم اعتراف کرده به این خاطر است.
به قول خودش:
حافظم در مجلسی دُردی‌کشم در محفلی
بنگر این شوخی (یعنی گستاخی) که چون با خلق، صنعت می‌کنم یعنی من خلق را به بازی گرفته م.
*پس درباره حافظ هم زیبایی خلق ادبی او را برجسته می‌دانید.
بله نکته برجسته در اشعار حافظ، زیبایی کلام است.
*با این حال در صدر پند واندرزهایی که در کلیات سعدی دیدید کدامیک الان در ذهنتان مانده و آن را شاخص می‏دانید؟
در مورد سعدی چیزهای بسیاری است. مثلا اینکه انسان نباید بیهوده بنشیند. باید حتما کار و کوشش کند. همان چیزی که می گوید: 
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
اگر مراد نیابم به قدر و سع بکوشم
این بیت از شعر سعدی، شعار من در 90 سال زندگی بوده است. یعنی همواره سعی کرده م تا آنجا که می‎توانم بکوشم و در هرموردی که به من ارجاع شده سعی کرده م بهترین را ارائه دهم. کتابهای درسی ابتدایی من که چاپ قبل از انقلاب است بعد از انقلاب کنار گذاشتند و معاون وزیر به من گفت: کتابها، کتابهایی خوبی است اما با بنیان انقلاب سازگار نیست و برای همین ما کنار گذاشتیم ولی همان موقع مهاجران ایرانی که در آمریکا زیاد شدند و لازم بود به بچه هایشان زبان فارسی یاد دهند، کتابهای من را در آمریکا چاپ و تدریس کردند. بعد از انقلاب هم خیلی ها به من می‎گفتند که این کتابها را دوباره چاپ کن ولی من گفتم: این کار درست نیست که در مقابل کتاب درسی و رسمی جمهوری اسلامی من هم کتاب درسی چاپ کنم. یکی از دوستان حرف خوبی زد و گفت: این متن ها را بدون دستور زبان و چیزهایی که پایین هر متن نوشته شده جدا کن و به صورت یک کتاب جداگانه منتشر کن که این کار را کردم و با نام «متن های خواندنی برای کودکان و نوجوانان» منتشر شده است. در حال حاضر این اثر به چاپ سوم رسیده است.
*از حضرت حافظ کدام نکته، ذهنتان را گرفته است؟
حافظ درباره هرچیزی که به ذهنش می رسیده غزلی گفته است و به همین دلیل بسیاری از غزلهایش با موارد دیگر همخوانی ندارد ولی چیزهایی هست که نمی توان گفت همخوانی ندارد و برای همیشه و همه انسانها درس است اینکه انسان از قوای ذهنی خودش تا جایی که می تواند باید استفاده کند. همه ما باید به این نکته توجه کنیم که ذهن ما دارای قدرت زیاد است ولی ما از آن استفاده نمی کنیم و آن را تنبل می‏گذاریم باید از آن استفاده کنیم. 
ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی
این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

حافظ در این شعر به بهترین شکل گفته که باید از قوای ذهنی بهترین استفاده را کرد.
*وشما واقعا این را الگو قرار دادید تا همین روزها و همین سنین در خدمت زبان فارسی و جالب اینکه شما آذری زبان هستید ولی در خدمت زبان فارسی بوده اید و هستید. چطور این پیوند برقرار است؟
من اگر می خواستم این خدمت و کاری که درباره زبان فارسی کردم درباره زبان مادری بکنم نمی توانست در سراسر ایران موثر باشد و منتشر شود. زبان فارسی، زبان ملی و رسمی ماست. درست است که در آذربایجان همه به زبان ترکی حرف می زنند اما زبان ملی در آذربایجان هم فارسی است. من بارها در تبریز شاهد بودم که یک بقال وقتی میخواست جنسی بفروشد با مشتری تُرکی حرف می‎زد ولی تا می خواست آن را یادداشت کند به زبان فارسی یادداشت می‏کرد یا مثلا من وقتی می خواستم به پدرم در تبریز نامه بنویسم، به زبان فارسی می‏نوشتم. تمام اسناد فارسی است بنابراین به زبان فارسی که رسیدم و عاشق فارسی شدم، فارسی را مبنای این مسئله قرار دادم که به زبان فارسی و ایران خدمت کنم.
*واین را چنان وظیفه دانستید و حس کردید که حاصل تلاش های جنابعالی و همتایان جنابعالی از امروز تا گذشته حاصل هم داده است به  این معنی که شاید خیلی ملت ها را می شناسیم که ممکن است به زبان خودشان حرف بزنند اما نوشتن و رسم الخطشان طور دیگری است اما در ایران همانطور که اشاره کردید این ماجرا حفظ شده و واقعا خدمتی است.
زبان فارسی برای ما ملت ایران یک مسئله خیلی مهم است. ما هویت خود را از زبان فارسی می‏گیریم. این زبان از جهات مختلف دارای اهمیت است. ایران کشوری ست دارای قومیت های مختلف و هر قوم هم زبان خود را دارد ولی وقتی هرکدام از این اقوام به یکدیگر می‎رسند باهمدیگر فارسی صحبت می‏کنند. بنابراین ما هویت خود را از زبان فارسی گرفته ایم و این مهمترین اثر، خصیصه و ویژگی زبان فارسی است. دومین اهمیت زبان فارسی که مردم کمتر به آن توجه دارند این است که در این زبان، شاهکارهایی به وجود آمده که در دنیا یگانه است. ما در حوزه ادبیات حماسی در دنیا فقط دو اثر داریم: ایلیاد و اودیسه هومر و دیگری شاهنامه فردوسی. بنابراین ما در حوزه جهانی جزو معدود ملت هایی هستیم که آثاری با این عظمت به وجود آوردیم. در سال 1313 که جشن نامه بزرگ فردوسی برگزار شد یک ایرانی از یک مصری پرسید که شما با آن هویت قدیمی و پرقدمتی که هندسه در کنار نیل به وجود آمده چطور خودتان را باختید و به یک کشورعربی تبدیل شدید؟ فرد مصری پاسخ داد: چون ما کتابی مثل شاهنامه نداشتیم. بنابراین ما جز ملتهایی هستیم بزرگترین آثار ادبی به جهان عرضه کرده ایم. یک دانشمند اروپایی به نام جوئل ویزلل، شاهنامه را در کنار ایلیاد هومر و کمدی الهی دانته و مجموعه آثار شکسپیر قرار داده و گفته این چهار اثر یادگار شکوهمند نبوغ بشری است و یک نفر برمبنای این گفتار از هرکدام این کتابها یک جمله انتخاب کرده است. از شاهنامه این بخش را انتخاب کرده است: توانا بود هرکه دانا بود. از کتاب شکسپیر این بخش را انتخاب کرده است: بودن یا نبودن مسئله این است؟ از ایلیاد هومر این جمله را انتخاب کرده است: من نیرومندترینم اگر باور ندارید بیازمایید. از کمدی الهی هم این جمله را انتخاب کرده است: شما که وارد می شوید دست از هر امیدی بشویید. کتاب کمدی الهی دانته سفر خیالی به عالم ارواح است و جمله ای که اشاره کردم نماد یاس مطلق در دوزخ از دیدگاه مسیحیت است در حالیکه در دوزخ اسلام، امید رهایی است. نکته جالب اینکه آن فردی که این چهار جمله را از این آثار انتخاب کرده اشاره کرده است که توانا بود هرکه دانا بود از سه جمله دیگر بهتر است برای اینکه انسانی تر و کوشنده تر است و اراده را در انسان تقویت می کند.
*تا به اینجا استاد حسن انوری عزیز از خط و راهی که انتخاب کرده اند خشنود هستند؟ یعنی فراتر از اینکه به دنبال تامین آب و نان باشید و گذران رویه زندگی، راهی را انتخاب کردید که تا به اینجا شرح دادید حالا آیا احساس خشنودی دارید؟
بله. من از کاری که کرده م کاملا راضی هستم. مثلا وقتی به من پیشنهاد شد که کتاب درسی برای مقطع چهارم ابتدایی بنویسم این وظیفه را برای خودم خیلی سنگین احساس کردم که کتابی که من می نویسم در تمام ایران کودکان خواهند خواند. اگر این کتاب حرکت آفرین باشد اما اگر فقط مجموعه ای از حکایت های معمولی باشد، درست نیست. به همین خاطر هم وقت گذاشتم و تلاش کردم تا آدمهایی را پیدا کنم که اراده در آنها نمایان است مثل باغچه بان. باغچه بان یک معلم ساده بود که توانست به خاطر یک کودک کرولال در مدرسه ش، الفبای کر ولال را اختراع کند. وقتی خواستم حکایت زندگی جبار باغچه بان را بنویسم هیچ مدرکی از او پیدا نکردم به همین دلیل هم رفتم نزد دختر ایشان، ثمینه باغچه بان و از ایشان خواستم به من کمک کنند تا شرح حال جبار باغچه بان یعنی پدر ایشان را بنویسم و خیلی هم استقبال کردند و برمبنای همان گفته‏ها شرح حالی از ایشان نوشتم که در کتابهای درسی آن زمان چاپ شد و الان هم درکتاب «متن های خواندنی برای کودکان و نوجوانان» منتشر شده است
*احسنت. می فهمم. من همیشه وقتی دانش آموز بودم یکی از عادت‌هایم این بود که وقتی کتاب درسی را برای شروع سال تحصیلی میخریدیم، همیشه دنبال اسم مولفین کتابها می گشتم و در همان کنج یزد از دوران راهنمایی، کتابها را وارسی می‎کردم که اسم بزرگوارانی مثل شما را بدانند و بعد از خودم می پرسیدم اینها چه کسی هستند و چطور این کتاب را نوشتند؟ دسترسی هم به آنها نداشتم تا الان که به طور مستقیم از شما یک قصه را شنیدم و دانستم. واقعا این بزرگتر از خیلی های دیگر شدن چه نوع اسباب و اقتضائاتی را لازم دارد؟ آیا کسی اگر دسترسی به آن اسباب و اقتضائات نداشته باشد می تواند خودش به نسبت خودش تلاش کند که آدم بزرگتر و موثرتری شود؟ اگر بله چگونه ممکن است؟
عرض کنم که انسان در درجه اول باید سعی کند دنیا را بشناسد و زیاد کتاب بخواند. من خیلی زیاد کتاب خواندم. تمام رمان های بزرگ دنیا را خواندم. مثل کتاب «جهان شیفته» رومن رولان یا کتاب «آرزوهای بزرگ» چارلز دیکنز. این آثار روی آدم تاثیر می‏گذارد و تکان می دهد. من هم بعد خواندن این کتابها سعی کردم که برای هرکاری که به من رجوع می شود بروم و درباره ش هرچه که ممکن است جستجو کنم. این را هم همیشه به دانشجویانم هم گفته م که هرکار میخواهید انجام دهید پیش ازهرچیز مطالعه کنید. وقتی می خواستم کتاب پنجم ابتدایی را بنویسم دنبال شرح حالی می گشتم که نهایت فداکاری را داشته باشد و به زندگی «آلبرت شوایتزر» رسیدم. کسی که در یک خانواده مرفه به دنیا آمده بود، ابتدا فلسفه خواند و لی بعد فکر کرد باید سراغ رشته و کاری برود که بتواند به انسانها خدمت کند برای همین رشته پزشکی خواند و به وسط جنگل های آفریقا رفت و حدود 60-70 سال در خدمت سیاهان محروم آفریقا بود و نه تنها انسانهای بیمار را معالجه میکرد بلکه حیوانات بیمار را هم معالجه می‌کرد و به این خاطر جایزه نوبل را دریافت کرد ولی وقتی او برنده جایزه نوبل شد در یک آغل مشغول معالجه زخم یک آهو بود.
*امثال این داستانها شما را تکان داد تا یک آدم بزرگ بشوید و آداب بزرگی بیاموزید. می‎گویند تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگراسباب بزرگی همه آماده کنی به گزاف. بنابراین اسباب بزرگی مهم است و به قول شما یکی از اسباب بزرگی و عواملی که می تواند آدمی را به سوی بزرگی سوق بدهد این است که کتاب بخوانیم و در احوالات بزرگان توجه کنیم.
اول این را بگویم که من هرگز در این فکر نبودم که بخواهم آدم بزرگی باشم فقط همیشه دوست داشتم یک انسان واقعی باشم. وقتی در حال نوشتن شرح حال آلبرت شوایتزر بودم یکی از دوستان از من پرسید که موقع نوشتن این شرح حال چه احساسی داشتی؟ گفتم از انسان بودن خودم شرمنده شدم. یعنی باید همواره به این فکر کرد که به همدیگر خدمت کنیم نه اینکه در فکر بزرگ شدن باشیم.
*ماشالله. من بلدم حرف بزنم اما نمی‎گویم و از شما حیا می‏کنم. این خیلی مهم است که شما از بزرگی او خجالت کشیدید در حالیکه این اندازه آدم مفیدی هستید. نکته این است که آدم وقتی اینهمه برای مفید بودن تلاش می‏کند، خود به خود بزرگی به دست می آید و لازم نیست آن را هدف قرار دهی.
بله همینطور است. من هرگز به فکر آدم بزرگ شدن نبودم فقط می خواستم انسان باشم و به آنها خدمت کنم. کاری کنم که به خصوص در کودکان اثرگذار باشد.
*ولی آقای انوری خیلی اوقات در مقام خدمت به جامعه، آدم خدمتگزار کمک می‎خورد آن هم از همان کسانی که به آنها خدمت کرده است. این نوع رفتارها را چطور هضم میکنید و عشق به خدمت را در خودتان زنده نگه می‎دارید؟
درست می فرمایید. در راه خدمت موانع بسیاری وجود دارد ولی آدم اگر اراده قوی و عشق قوی داشته باشد به آنها اهمیت نمی دهد.
*آن چنین عشقی، فهم می‏خواهد.
بله فهم می‌خواهد باید به جایی رسیده باشیم که ذهنان آماده این نوع زندگی باشد.
*جایی که می گویید باید به آنجا رسیده باشیم کجاست؟
آنجا، جایی است که ذهنش تحت تاثیر عواملی قرار می‎گیرد که آن عوامل موثرند. مثلا کسی که تولستوی را می‎خواند باید از این کتاب تثیر هم بگیرد نه اینکه فقط آن را بخواند و بعد هم فراموشش کند.
*عرضم این است که چه اتفاقی می افتد که شما در مقابل تندی ها وبی مهری ها مقاوم می شوید؟
وقتی که اراده و هدف برای آدم مهم باشد، مقاوم می شوید.
*کدام هدف؟
اینکه به انسانها و کشور خدمت کنیم و کاری که به آن رجوع شده برای خدمت به هموطنان انجام دهیم نه اینکه فقط یک کتاب بنویسد و حق التالیف بگیرد.
*مگر خدمت به انسانها و جامعه و کشور چقدر مهم است، انقدر حاضرید برایش هزینه دهید؟
اگر انسان باشید برایتان مهم است. بچه ها باید در این فکر باشند که زندگی فقط خور و خواب و گرفتن رتبه و مقام نیست. مهم این است که یک کار اثرگذار بکنیم و منظورم از اثر هم این است که یک انسان واقعی باشیم. منظورم از انسان واقعی هم انسان خدمتگزار است.
*اشاره خوبی کردید؛ فراتر از خور و خواب، فراتر از تامین معاش و فراتر از گذر روز و شب چیست؟
آدم همانطوری که در قبال جامعه و ظیفه دارد در قبال خودش هم وظیفه دارد. یک انسان ایرانی که می‏خواهد ایران را درست کند شرط اولش این است که خودش را درست کند در غیر اینصورت نمی تواند در جامعه اثرگذار باشد. بنابراین شرط اول این است که نزدیکترین چیز به خودش، خودش است پس باید پیش از هرچیز باید اول خودش را درست و آدم بکند.
*وبعد شروع به خدمت کند حتی اگر 200 سال هم عمر کرد همین راه را برود؟
بله دقیقا.
*نقطه عطف زندگی شما به عبارت دیگر قصه یا مشاهده ای که شما را بیدار کرد چه بود؟
ببینید من در جایی متولد شدم (تکاب) که دورترین نقطه به شهرهای بزرگ و فئودالیسم در آنجا حاکم بود. فئودال منطقه خودش یک مدرسه شش کلاسه درست کرد و از تبریز برای آن مدرسه معلم آورد.در چنین جایی من تا مقطع پنجم ابتدایی درس خواندم و بعدش که درسم تمام شد برای پدرم حادثه ای پیش آمد که نتوانست به کار خودش ادامه دهد من را از مدرسه بیرون آوردند و گفتند برو مغازه پدرت را اداره کن و من دوسال و نیم در این دکان دستیار عمویم بودم ولی در همانجا هم هرچه به دستم می رسید می خواندم. مثلا ما همسایه ای داشتیم که برایش از تهران کتاب می‎آوردند و وقتی دید که من هم به کتاب علاقه دارم پس از خواندن آنها، کتابها را می داد که من هم بخوانم. یکی از کتابهایی که ایشان به من برای مطالعه داد، کتاب «اعتماد نفس» نوشته ساموئل اسمایلز با ترجمه علی دشتی بود که شرح حال کسانی بود که با دست خالی توانسته‎اند خودشان را نجات دهند و به جایی برسند. من با خواندن این کتاب، تصمیم گرفتم خودم برای خودم درس بخوانم و ارباب‌های شهرهای اطراف با پدر من دوستی داشتند. از یکی از بچه های این ارباب ها خواهش کردم که کتاب هفتم دبستان که خوانده و تمام کرده برای من بیاورد تا من بخوانم و بعد از آن شروع به درس خواندن کردم. گاهی آنقدر می خواندم که با اینکه نمی فهمیدم اما مسئله در ذهنم حک می شد و حتی گاهی موقع راه رفتن یا خواب یک مسئله هندسی برای من روشن می شد و فوری سراغ حل آن می رفتم. به این ترتیب از دوستان دیگرم خواهش کردم کتابهای بقیه مقاطع هم برای من بیاورند و بعد رفتم در مراغه به صورت متفرقه امتحان کلاس نهم دادم. آن زمان کسی که تا این مقطع درس خوانده بود را به عنوان معلم پیمانی استخدام می کردند و من به عنوان معلم پیمانی استخدام شدم و همزمان به تحصیل هم به همان شکل قبلی ادامه دادم تا اینکه مقطع دبیرستان را هم تمام کردم و همان زمان بخشنامه ای آمد که برخی از معلمان می توانند از مراغه به تبریز بروند و من هم این درخواست را فرستادم و به تبریز رفتم و در تبریز در دانشگاه هم در رشته فلسفه و هم در رشته ادبیات قبول شدم ولی ادبیات را انتخاب کردم و در عرض دوسال و نیم لیسانس گرفتم و خوشبختانه بعد از فارغ التحصیلی من عده ای از معلمین به تهران منتقل شدند که من هم جزو آنها بودم و به تهران منتقل شدم و همانطور کار را ادامه دادم.
*خیلی ممنونم استاد حسن انوری عزیز. من به عنوان یکی از مردم دست شما می بوسم و در برابر تمام زحماتی که در طول عمرتان برای من و هویتم، برای پارسیان و پارسی زبانان کشیدید کرنش می کنم و به زبان می آورم که ممنونم و در حد وتوان عقلم قدردان شما هستم. این بغضی که کردید، این همتی که می کنید و هرروز با هزار و یک احتیاط از خانه بیرون می زنید تا به مقصد برای خدمت برسید را می ستایم و امیدوارم قابل دریافت اینهمه خدمت باشم. 
این حرفهایی که شما می زنید نشان می دهد که درون شما پر از نیکی است و امیدوارم در عمل هم اینها را ظاهر کنید که حتما اینطور است ولی من زندگی شما را از نزدیک ندیده و نشناخته م ولی حتما این برنامه هایی که می سازید و افرادی مثل خانم آموزگار به این برنامه می آورید و آنها را وادار به صحبت کردن می کنید نشانه این است که درون شما هم پر از نیکی است.
*خیلی ممنونم. خداوند به شما سلامتی، دوام و بقای موفقیت دهید.

نمی دانستم چقدر می‌شود بزرگ بود، اینقدر که در مسیر همه تلاشهایی که در طول ز ندگی خود می‏کنم، می‎توانم به این فکر نکنم که روزی بخواهم آدم بزرگی باشم، فقط به این فکر کنم که چگونه می‏توانم اثربخش باشم. اثربخش ترین آدمی باشم که به بهترین شکل بتوانم، بهترین خدمت را کنم.