ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نوش‌آفرین انصاری

بیستمین سپنج؛ نوش‌آفرین انصاری، پژوهشگر علم اطلاعات و دانش شناسی، در مقابل علی درستکار از اهمیت کتاب برای همه ی نسل ها می گوید. سپنج شما را به تفکر دعوت می کند و پیشنهاد می شود در خلوت تماشا کنید.


چه فرش کهنه و زیبایی.
*بله علت اینکه ما این فرش را در برنامه استفاده کردیم به خاطر معنای کلمه سپنج است که نام برنامه مان است. چون سپنج به معنی دار گذر است و این فرش هم سند این معناست. 
بهرحال خیلی خیلی زیباست.
* استاد نوش آفرین انصاری، خیلی خیلی خوش آمدید. به من افتخار افزوده اید چون من افتخارات بسیاری از همنشینی با استادان گرانمایه کشورم دارم. به هرحال مزید روشنی ما بوده اید و هستید.
ممنون از شما.
*خانم انصاری من یک ننه آقا (مادربزرگ) داشتم که می‏گفت حالا واجب کرده فلان کار را بکنی. این اصطلاح اینجا خیلی به کار می آید. اینکه ما دنبال آب ونان بدویم، دنبال گذران روزمره مان باشیم واجب است، اما چی واج کرده که بیرزد من با این قد و قواره خودم را صرفش کنم؟
ممنون که من را برای این گفتگو انتخاب کردید.ببینید زندگی در حقیقت، یک شدن است و در یک مسیری انسان حرکت می‎کند، کودکی در شکل دادن به مسیر زندگی فوق العاده مهم است و اینکه چگونه بشویم و چگونه باشیم. شما از یک پیرزن نازنین در خاطراتتان نام بردید. من هم مادرم در کاشتن این نشانه ها نقش موثر داشتند. دلیلش هم این بود که ایشان آدم باسواد و کتابخوان بودند و من که به دلیل شغل پدرم دائم با ایشان در سفر بودم، مرتب با من مشاعره می‏کردند و سعی می کردند که من را به شعرخوانی و مشاعره وادارند و بعدها متوجه شدم که چقدر در این اشعار حکمت، عرفان، عشق، زیبایی و مسئولیت اجتماعی وجود داشته است که ناخودآگاه و بازی گونه وارد زندگی من و ذهن من شده است. این شعر میازار موری که دانش کش است مربوط به 80 سال پیش است که در ذهن من مانده است با اینکه اشعار بسیار دیگری هم بودند چون حوزه شعری این سرزمین مرز ندارد و خیلی غنی و وسیع است. اولین کتابی که در 6- 7 سالگی خواندم، کتابی به زبان انگلیسی بود با نام «سامبوی سیاه کوچک». داستان پسرکی رنگین پوست است که تصمیم می‏گیرد برود و دنیا را ببیند و و با خرد و رندی تجربه های بسیار گوناگونی را از سر می‎گذراند و بعد دوباره به خانواده برمی گردد اما این پسرکی که برگشته دیگر آن سامبوی سابق نیست، یک سامبوی دیگر است. نمی دانم این کتاب چرا انقدر روی من تاثیر گذاشت به خاطر وحدت و نقش خانواده بود یا به خاطر کلوچه های مامان پز سامبو بود یا نمی دانم چه چیز دیگر ولی بهرحال این کتاب خیلی مرا به خواندن، ادبیات و «اندیشه دیگری» نزدیک کرد. بعدها که وارد حوزه کار کتابداری شدم. بعدها که این اقبال را پیدا کردم که در سوئیس درس بخوانم و از محضر آقای جمالزاده استفاده کنم، ایشان به من گفتند که برو کتابدار شو و میان مردمان سرزمین ما کتاب ببر. من در یک خانواده مرفه و بافرهنگ بزرگ شده بودم و دلم می خواست که تجربه هایی که داشتم را همه بچه های سرزمینم داشته باشند و این تنها در صورتی امکانپذیر می شد که ما نگاهمان را به خانواده وسیع تر می کردیم و نهادی را به نام کتابخانه عمومی می شناختیم. کتابخانه عمومی به عنوان جایی که از بدو تولد خانواده بتواند فرزندش را عضو آنجا کند و همه اعضای خانواده بتوانند در آن حضور داشته باشند و بازی، شعر و تفکر را تجربه کنند. قانون تاسیس کتابخانه های عمومی در سراسر کشور در سال 1342 تصویب شد ولی هیچوقت آن شکل و شمایلی که باید پیدا می‏کرد را پیدا نکرد، به جز در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. شورای کتاب کودک در سال 1341 به عنوان یک آشیانه و منشا حمایت از رشد و توسعه ادبیات کودکان، استقراربخشیدن به زبان فارسی و همچنین رشد زبانهای دیگر تاسیس شد. کانون پرورش فکری سال 1344 تاسیس شده است و خانم ارجمند که کتابدار را بودند این نظر را داشتند که کتاب باید حرکت کند و همه بچه های ایران به آن دسترسی پیدا کنند. به همین دلیل اولین کتابخانه کانون پرورش و فکری در محله راه آهن تهران تاسیس کردند نه بالای شهر. به دلیل اینکه یکی از شعارهای کتابداری جدید و مدرن بحث فراگیری، سرویس و خدمات مشابه برای همه شهروندان است. در حقیقت به نوعی ورود به مرحله دموکراسی است. من همیشه می‏گویم اولین نهادی که کودک را با جامعه مدنی و زندگی مدنی آشنا می‏کند، کتابخانه است. چون وقتی یک بچه ای اولین کتابش را امانت می‏گیرد و مادرش به او می‏گوید که این کتاب برای تو نیست و ما باید آن رابخوانیم و بعد دوباره به آن محل برگردانیم، در همانجا، کودک با مفهوم «دیگری» آشنا می شود. به همین دلیل بحث کتابخانه های عمومی که من از هوادارانش هستم و همیشه دنبال کردن به نوعی ریشه در کودکی من دارد اما یکی از شانس هایی که من داشتم این بود که من همسری به نام مهدی محقق داشتم که حامی من بود در خروج از خانه و در انجام دادن کار اجتماعی. این موضوع از این جهت مهم است که مردان خانواده در تغییر وضعیت زن نقش اساسی دارند، فرزندانی که به مادرانشان میگویند دنبال کار بیرون نرو و برای ما غذا درست کن با فرزندانی که به مادرشان می گویند برو و برای سفره ما تجربه اجتماعی، شوق، عشق و فعالیت بیاور با یکدیگر فرق دارند. بنابراین در سال 1342 این اتفاق خیلی مهم افتاد که من با استاد مهدی محقق ازدواج کردم و ایشان مشوق من برای کار اجتماعی در بیرون ازخانه بود و تا امروز به این موضوع افتخار می کند.
*خب من چون آن روز نبودم که تبریک بگویم الان این ازدواج را تبریک می‏گویم و دیگر اینکه الان حالشان چطور است؟
حالشان خوب است. الان که می آمدم اینجا از من پرسیدند کجا می روی؟ گفتم دارم می روم استودیو فیلم ضبط کنم گفتند درباره چه؟ گفتم درباره موضوع زندگی. گفتند مگر زندگی فیلم دارد؟ گفتم: بله. زندگی شرح دارد.
*خداروشکر. انشالله گفتگو با ایشان هم روزی ما بشود هرچند برایشان سخت است.
اگر بخواهم بحث را ادامه دهم اینکه، همان موقع، بحث سپاه دانش مطرح بود در اینجا باید از دکتر خانلری و نقش ایشان در این مسئله یاد کرد. در سپاه دانش تصمیم گرفته شده بود که اعضای این سپاه در هر روستا یک کتابخانه تاسیس کنند و این همان حس آموخته من در مدرسه کتابداری سوییس را تشدید کرد و با خودم گفتم که این کار درستی است و ما باید برای روستاهایمان کتابخانه تاسیس کنیم و روستاییان ما باید به اطلاعات و کتاب دسترسی داشته باشد و خودش را با فاصله از شهر و شهرنشینان نبیند. در آن زمان زبان فارسی من بسیار بد بود اما به کمک استاد محقق من کتابی نوشتم که خروجی ش «تاسیس کتابخانه در روستا» شد. نوشتن این کتاب به من این نیرومندی را داد که باور کنم عاشق تمام مردمان این سرزمین هستم و امیدوار شوم که می توان یک شبکه کتابخانه ای برای آنها تاسیس کرد. در همین اثنی با آقای ایرج افشار و سایر اساتید بزرگ آشنا شدم و در همان سالهای 1342 به لطف خانم لیلی آهی با شورای کتاب کودک آشنا شدم و فکر کردم که ادبیات کودک چه نقش بزرگی می تواند در جریان بردن کتاب به خانواده، باسواد کردن، رشد ادبیات کودک و... داشته باشد. سال 1344 آغاز آموزش کتابداری جدید در ایران است و این موضوع خیلی مهم است چون این تئوری ونظریه ها در کلاس ها گفته و کتابداری در ایران با کارشناسی ارشد آغاز شد و بعد دوره های کاردانی و کارشناسی و اینها شکل گرفت. پس گروهی شیفته جریان خواندن و کتاب به این مسیر پیوستند که خیلی مهم بود. افرادی چون خانم پوراندخت سلطانی، آقانی کامران فانی، آقای بهاالدین خرمشاهی، آقای مرادی و... اینها همگی فرزندان آن زمان هستند که شیفته این پیام شدند و تعدادشان هم کم نبود. این افراد به جربان کتابداری قدرت بخشیدند و به اصطلاح یک لشکر شدند.
من در شورای کتاب کودک، هدف زندگی م را پیدا کرده بودم و میدانستم که به کار داوطلبانه، کار برای بچه ها، تاسیس کتابخانه و کمک به تاسیس سایر نهادهای مردم نهاد علاقه دارم و از قضا همه اینها هم بعدها مسیر زندگی من را تشکیل داد. امروز این خانواده بسیار بزرگ شده و سازمانهای مردم نهاد بسیاری مشغول کار در این حوزه هستند که همگی زاده اندیشه شورا هستند. در کنگره بین المللی ادبیات کودکان که چند وقت دیگر قرار است در ایتالیا برگزار خواهد شد، پیام این است که به انقلاب بپیوندیم و کتابهای مناسب بخوانیم. این شعار به این خاطر طراحی شده که همه کتابهایی که برای بچه ها تولید و نوشته می‎شود، برای آنها مناسب نیست. این کتابها باید ارزیابی کارشناسانه، محتوایی و مناسب شود نه ایدئولوژیک. به این ترتیب من در رودخانه عشق اهالی شورا قرار گرفتم و در کنار اینها حرکت کردم و واقعیتش این است که نقش خاصی نداشتم چون دوستان بسیاری در این مسیر به من پیوستند. چه به عنوان نهاد، چه به عنوان فرد و توانستیم که یک جریان منحصر به فرد در جهان ایجاد کنیم و آن هم تاسیس کتابخانه ها و ترویج خواندن با حمایت خود مردم است و دولت در این زمینه نقش درخشانی ندارد.
*از دولت همین که مانع نشود باید تشکر کرد.
بله دقیقا.
*خب حالا اینها را گفتید برای آن سوال من که پرسیدم چی واجب کرده؟
به نظر من چیزی که واجب کرده، خدمت است. خدمت به انسان و آموختن از انسان است. به نظر من هیچکس از دیگری بیشتر نمی‏داند. همه از هم باید بیاموزند و باید بتوانیم در زندگی شکل هایی را تعریف کنیم که دائما از یکدیگر بیاموزیم و روز به روز میزان تواضعمان نسبت به جامعه بیشتر شود.
*خب اینها خیلی مهم است. اینکه هیچکس از دیگری بیشتر نمی‎داند و همه باید بکوشیم از همدیگر و به همدیگر بیاموزیم و شما این را باور دارید چون فروتنی از روح شما حس می شود که شاید برخاسته از همین نگاه است. من سالهاست شما را می شناسم و به نظرم این تواضع برآمده از این باور است.
من باید دو نکته را بگویم؛ یکی اینکه من سال 1347 به دانشگاه رفتم و تدریش را شروع کردم و بعد از 30 سال بازنشسته شدم. در این 30 سال متوجه شدم نقش دانشگاه در ایجاد اینگونه تفکر در جامعه مهم است و من کاری که توانستم بکنم این بود که تجربه خودم از شورا و کار داوطلبانه را به دانشگاه ببرم و دانشجویان را تحت تاثیر قرار دهم. 
*خب به هرحال یک فهمی در شما اتفاق افتاده بوده است. همین که هیچ کس از هیچ کس بیشتر نمی داند حاصل یک نوع فهم و بسیار مهم است. بنابراین می خواهم خواهش کنم این را کمی بیشتر توضیح دهید.
خب این فهم را من از ادبیات، رمان و خواندن دریافتم. من مدت زیادی کتابهای ادبیات فرانسه و روس را می‌خواندم و نام بسیاری از آنها الان اصلا یادم نیست ولی انقدر مهم بودند که در من ته نشین شدند و من را ساختند و در یک مرحله ای ما نسبت به خودآموزی مسئول هستیم. برای من در سن 14-15 سالگی این اتفاق افتاد و این شانس پیش آمد.
*اینکه می گویید در یک مرحله ای ما مسئول هستیم، منظورتان از نظر سنی است یا از نظر دیگری؟
من فکر می کنم از نوجوانی و درکتابخانه عمومی می تواند شکل بگیرد نه در خانواده. چون خانواده های ما هنوز خیلی سنتی است و سنتی فکر می کند. هنوز بسیاری از خانواده های ما، کتاب را دشمن درس می‏دانند و کنکور دادن را از فرزند کتابخوان و نویسنده ش بیشتر می‎پسندد.
*درست می گویید انگار کتاب خواندن را مزاحم درس خواندن یا یکجور تفریح می دانند.
خب این به معنای قتل اندیشه است. ما پیش از هرچیز باید مافیای کنکور را مهار کنیم چون اگر مهار نشود، بلعیده می شود. جنگ با کسانی که دشمن کتاب خواندن هستند، جنگ با کسانی است که می خواهند تخیل را از ما بگیرند. تخیل با ادبیات و خواندن کتابهای خوب به وجود می آید و انسان با خواندن کتابهای کلاسیک و ماندگار واقعا دگرگون می شود خصوصا شرح حالها که بی نهایت الهام بخش هستند. حالا شاید نتوان همه جامعه را تحت تاثیر قرار داد چون از نظر من برخی توفیق خواندن پیدا می‌کنند برخی هم توفیق پیدا نمی‌کنند.کتابخانه عمومی خوب و کتابدار خوب می تواند ایده ها را حرکت دهد. کتابداری که کتاب ها را دسته‎بندی و به خانواده ها دهد و توصیه کند که امشب این کتابها را برای خودت، همسرت و کودکت بخوان. بنابراین یک کتابخانه عمومی خوب، توانایی های استثنائی بسیاری دارد و کتابداران افراد بی نهایت زحمتکش و عاشق هستند.
*من در چند مراسم که مربوط به کتابداران بود مجری برنامه بودم سخنرانی ها را می شنیدم با کتابداران آشنا شدم و بنظرم کتابداران پرتو افشانانی هستند که در نقش خودشان می توانند به طورجداگانه پس از اینکه مولفان و نویسندگان و ناشران اثر را آفریدند، آثار را پیش ببرند و به جامعه تزریق کنند. برای من خیلی جالب بود که شما مدخل متفاوتی برای فهم از عمق زندگی و فراتر رفتن از رویه و سطح انتخاب کردید. آن هم مدخل کتاب و کتابخوانی از راهروی کتابخانه های عمومی و وصفی که از این کتابخانه ها داشتید. من یزدی هستم و یادم است در دوران راهنمایی کتاب می خریدم و در همان دوران یک کتابخانه عمومی در محلی که ما زندگی می کردیم وجود داشت که ما برای درس خواندن به آنجا می‏رفتیم ولی گاهی یواشکی کتابهای غیردرسی هم می خواندیم. همان تضادی که فرمودید. ولی اینکه شما کتابخانه های عمومی را میدان ورزش برای بالیدن بیشتر تعریف کردید خیلی برایم جذاب بود.
بله عمده کتابخانه های عمومی در کشور ما به عنوان جایی برای درس خواندن است در حالیکه در تعریف و از نظر من نباید اینگونه باشد. البته بحث علم برای من فوق العاده مهم است، دانایی یک مجموعه است؛ هم باید علم داشت هم عشق. یعنی ما باید درسهایمان هم بخوانیم چون علم هم جایگاه خودش را دارد. ما ترکیبی از دانایی و عشق هستیم. بنابراین من نمی توانم به سوال شما به صورت مشخص جواب دهم جز اینکه چنین اتفاقات خوبی برای من مرتب افتاده و من هم سعی کردم این اتفاقات را با دیگران به اشتراک بگذارم.
*حالا بعد از اینهمه سال از خطی که برای زندگیتان انتخاب احساس خشنودی ونشاط می کنید؟ احسان جان می کنید؟
بله صد در صد و فکر می‎کنم یکی از خوشبخت ترین‌ها هستم. اینکه این بخت را داشتم که با کسانی ارتباط و ملاقات داشتم و توانستم توانمندی ها را در خودم هرچند کوچک تقویت کنم.
*خب اگر بپرسم که آدم چطور بزرگ می شود و می تواند بزرگ زادگانی را بپرورد پاسخ همین آگاهی، خواندن و دانستن است؟
بله. ضمن اینکه عضویت در نهادهای مردم نهاد خیلی مهم است. به بیان دیگر از مجری نهادهای مردم نهاد و عمومی، انسان با انسانهای دیگر آشنا می شود و در آینه آنها خودش را می بیند و هم برآنها تاثیر می‎گذارد و هم از آنها تاثیر می‎پذیرد. من وقتی از کتابخانه عمومی حرف می زنم منظورم رسانه خانه است چون علاوه براینکه ما نباید از کتاب غافل شویم، نباید از فیلم و موسیقی خوب هم غافل شویم. بنابراین فیلم، موسیقی و اینها هم باید در کتابخانه های عمومی وجود داشته باشد تا افراد رشد کنند و خودشان را محک بزنند. به قول استادمان خانم میرهادی ما همیشه آموزگار هستیم و در حال آموختن هستیم.
*تاکید شما در صحبتهایتان این است که کتابخانه عمومی، میدانی است برای تماشای هوشیار. یعنی نه اینکه فقط تماشا کنیم تا زمان بگذرد بلکه پیوسته بیاموزیم و بعد به خودمان بیفزاییم.
البته من فکر نمی‏کنم این حس خوبی باشد که آدم دائم به این فکر باشد که در حال افزودن به خودش باشد. به نظرم باید افزودن، افزوده شدن و بزرگ شدن باید به صورت طبیعی و بدون برنامه ریزی اتفاق بیفتد. اینطور نیست که ما با خواندن فلان کتابها بزرگ شویم.
*منظورم این است که توجه و هوشیاری اولیه اتفاق بیفتد.
بله. بحث دیگر بحث آزادی است. اینکه جوانان و نوجوانان احساس آزادی کنند، کتابهای مختلف بخوانند، با اندیشه های مختلف آشنا شوند و در مسیرهای محدود حرکت نکنند. اینکه افراد در کتابخانه عمومی احساس کنند که تنوع در رده بندی کتابها حاکم است. آزادی بیان در نشر هم خیلی مهم است. به عقیده من کتابخانه های عمومی به خصوص برای نوجوانان این رسالت را دارند که خوانش کتاب جمعی و میزگردهای جمعی داشته باشند. موضوع دیگری که همیشه ذهن مرا مشغول می کند، موضوع «نوشتن» است. جامعه ما همیشه کم می‏نویسد و دلیلش هم این است که درس انشاء همیشه جزو درسهای سرکوب شده ما بوده است. کلاسهای انشاء ما کارگاه خلاقیت نبوده کارگاه اطاعت بوده است. در این حوزه هم کتابخانه های عمومی خوب و نهادهای مردم نهاد می تواند زمینه را برای بیشتر نوشتن و آزاد فکر کردن  فراهم کند. اینکه آدم ها اندیشه، ایده و نظرات خود را بنویسند و جرات ابراز آن را داشته باشند. من خیلی به آقای هوشنگ مرادی کرمانی و مرحوم آذری یزدی علاقمند هستم و همیشه به یادشان هستم. آقای مرادی کرمانی ناخودآگاه این آزادی را نشان می دهد. اینکه انشای ایشان در ستایش مرده شور است و بخاطر این انشا از مدرسه بیرون انداخته می شود و بی بی بیچاره می آید و شفاعت او را می کند در حالیکه نوشتن درباره چنین موضوعی نشان از شهامت و اندیشه بی نیر دارد. کاری که مرحوم آذری یزدی و انتشارات امیرکبیر و خاصه آقای جعفری کردند در ساخت یک حلقه در زنجیره شناخت هویت ایران بسیار اثرگذار بود. زمانیکه (اواخر دهه 30) «قصه های خوب برای بچه های خوب» تالیف شد اولا عنوان بسیار جالبی داشت دوما ایشان با بازنویسی ادبیات کهن خدمت بزرگی به ایران آن زمان که مورد آماج ادبیات غرب قرار داشت، کرده است. آن زمان اوج ورود کتابهای غربی و موج ترجمه بود و این تالیف خدمت بزرگی به حوزه تالیف کرد. ما یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان در حوزه ادبیات هستیم.
*به نظرم پیوند خوبی میان سنت و مدرنیته برقرار کردند.
بله خیلی خوب این کار را کردند. 
*من افتخار گفتگو با ایشان در دهه هفتاد را هم داشتم و به منزلشان در یزد رفتم و همه خانه ایشان مملو از کتاب بود.
بله من هم با استاد مهدی محقق به منزل ایشان رفته بودم. ولی این را هم بگویم که آذری یزدی، آذری یزدی نمی شد اگر آقای جعفری و انتشارات امیرکبیر نبود. ناشر در شکوفایی اندیشه نقش بسیار مهمی دارد و باید دست ناشران سختکوش ایرانی را بوسید. دوستی دارم که برای تحصیل به فرانسه رفته بود و در ابتدای ورودش رفته بود در یک کتابفروشی کار کند و از او پرسیده بودند که از کجا اینهمه کتاب و ادبیات می‎شناسی؟ با اینکه هنوز زبان فرانسه نمی دانست و آن موقع به من گفت که مترجمان و ناشران ما چه نقش بزرگی در این انتقال اندیشه داشتند. لذا نشر، بررسی، شناخت، تکریم جهان ناشران و تکریم کارشناسان ادبیات کودک هم خیلی مهم است.
*به عبارتی تکریم و قدردانی از همه حلقه های زنجیره تولید و نشر دانش مهم است. حالا بحث درباره زندگی فراتر از روی سطح که اشاره کردید و بیرون آمدن از پیله روزمرگی به وسیله گذر از راهروی کتابخانه ها و انتقال اندیشه و آگاهی هنوز چون وچراهایی دارد اما آیا باید خط خاصی را نشان بگذاریم یا نه؟
نکته مهمی است. کنجکاوی نسبت به جهان نشر، اندیشه و خواندن نشریات خوب و خود را در معرض فکرهای جدید قراردادن و در را برروی خود نبستن همه مهم هستند و همگی در نوجوانی شکل می گیرد و بعد باید امکان گسترشش به وجود بیاید. در حال حاضر با حضور رسانه های موجود، چنین اتفاقی خیلی امکانپذیر شده است ولی اینگونه شدنش باید در نوجوانی شکل بگیرد یعنی نمی توان به کسی که 35- 40 سال سن دارد توقع داشت که در جریان تفکر و کتابخوانی و اینها قرار بگیرد چون او درگیر مسائل زندگی روزمره است ولی اگر همین فرد در سن نوجوانی عادت به خواندن و اندیشیدن پیدا کند در بزرگسالی هم چنین عادتی خواهد داشت و آن عادت باعث می شود که رفتار، کردار، خوانش و علائقش گسترش یابد. علاوه براینها به نظر من بحث «سفرکردن» هم خیلی مهم است و به عقیده من، سفر یک نوع خواندن است. 
*چگونه؟
الان مثلا ما در شورا، تورهای گروهی مثل تورهای تهرانشناسی می‎گذاریم به این خاطر هرکسی هم شهر خودش را بشناسد و هم مونوگراف (تک نگاشت از تجربه خودش) و خاطرات خودش را بنویسد. چون همه اینها هرکدام به شکل خودش با نوعی آزادی بخشی همراه است. من موسسه ای را در اصفهان می شناسم که اعضای آن بین سنین 50 تا 95 ساله هستند و در این موسسه، خانم نفیسه نفیسی که اینروزها دیگر خیلی فعال نیستند توانستند با ادبیات ، زنان سنتی اصفهان را تشویق به نوشتن کنند، حتی زنانی که فقط سواد قرآنی داشتند در واقع آنها را حرکت داد. آنها را تشویق کرد تا خاطراتشان از سفر مکه و زندگی درخانواده های سنتی که داشتند و... بنویسد. نظر من در شورا هم همیشه این بوده که خانم ها باید بیشتر از اینها بنویسند، خودشان را بنویسند، مسائل و زندگی شان را بنویسند و امثال اینها چون خواندن و نوشتن تکمیل کننده یکدیگر هستند.
*وخط خاصی هم لازم نیست داشته باشی؟
اصلا مهم نیست. موضوع کیفیت ادبی و اطلاعاتی مسئله مهم است. مثلا ما در شورا فرهنگنامه کودک و نوجوانان چاپ میکنیم که اکنون به جلد بیست و دوم رسیده است. دانشنامه خوانی می تواند تبدیل به یک ذوق و شوق بشود ولی چگونه در کجا؟ در نوجوانی و کتابخانه عمومی. چون امروز کمتر خانواده ای است که بتواند 22 جلد کتاب را در یک آپارتمان نگه دارد، ضمن اینکه گران هم است. اطلاعات، رمز حیات است. شما وقتی یک فرهنگنامه را ورق می زنید خودتان را در بستر یک تجربه بسیار بزرگ و لذتبخش قرار می دهید و مهم است که تلنگر لذت بخشی در کجا زده شود.
* تاکید کردید که باید به صورت طبیعی اتفاق بیفتد و بعد خودش به کار می‏افتد.
بله همینطور است اگرچه کتابدار هم مهم است و همیشه می تواند همراه باشد. دانشمند جوانی را می شناسم که تعریف می کرد وقتی به کتابخانه عظیم مونیخ می رفته، کتابدار کتابخانه هرروز 5 کتاب جدید برای او روی میز می‎گذاشته و آن جوان را همراهی میکرده که من فکر می کنم لازم باشد تو این کتابها را هم بخوانی. نظام کتابداری باید با مراجعه کننده همراهی داشته باشد و درست اطلاع رسانی کند.
*که بعدش در من مراجعه کننده چه اتفاقی بیفتد؟
چیزی که خواندید یا تبدیل به یک مقاله تحقیقی می شود یا یک کتاب و یا حتی یک کنش. به یک حل مسئله و پیشرفت.
*و این به زندگی من جان می دهد؟
بله چون اصلا زندگی همین است. اینکه هرروز یک حس جدید، اطلاع جدید، پرسش جدید، حل مسئله جدید و فکر جدید به وجود بیاید. زندگی، دائما جمع بندی حل مسئله است. 
*یعنی اگر بپرسم که جان زندگی به چیست چه می فرمایید؟
به داشتن اطلاعات و لذت بردن از آن و کمک به دیگران برای اطلاعات بیشتر داشتن.
*البته امروز کامپیوترها شاید بیشتر از ما چیز بدانند و اطلاعات در خودشان داشته باشند.
هیچ اشکالی ندارد.
*خب آن وقت آنها از ما داناتر هستند؟
فکر می‎کنم نباید اجازه بدهیم که آنها بر ما مسلط شوند باید با خرد و آگاهی تلاش کنیم که خودمان باشیم نه چیزی که آنها میگویند و می خواهند. نباید تسلیم آنها شویم.
*خب پس خرد، دانایی و آگاهی.
و خلاقیت، ایده پردازی و پرواز.
*اگر به حجم اطلاعات و دانش باشد، کامپیوترهای امروز قوی تر هستند اما چیست که من را من می‏کند و جان مرا پویا نگه می دارد و زندگی من را جان می بخشد؟
به نظر من تخیل خیلی مهم است و به تخیل به نوعی، فرزند آزادی است.
*فرزند آزادی یا مادر آزادی؟
هم مادر هم فرزند چون هم آزادی را به وجود می آورد و هم از آن بهره می گیرد.
*خیلی ممنونم که به سپنج تشریف آوردید و برای ما نوش آفریدید. افتخار افزودید و استفاده کردیم. امیدوارم فراموشمان نشود و بتوانیم در کار بگیریم. برایتان آرزوی بقای مثمر و بارنده داریم. سلام ما را هم خدمت استاد محقق برسانید.
ممنون از جنابعالی و پرسش های سختتان.

دانستم و فهمیدم حضور کودک و فرزندم از دوره کودکی و نوجوانی در کتابخانه شهر و محل چقدر می تواند به فراتر بردن نگاه او کمک کند. قرار گرفتن او در کنار همتایان، تعامل او با کتابدار کتابخانه چقدر می تواند او را بزرگتر کند و از سطح روزمره برتر برد.