ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

سید محمد بهشتی

در سپنج پنجم، علی درستکار با سید محمد بهشتی معمار و فرهنگ پژوه درباره کوک ساز زندگی می گوید. «سپنج» دعوت به تفکر است و پیشنهاد می شود در خلوت تماشا کنید.


*جناب مهندس خیلی خیلی خوش آمدید و افتخار دادید. عموما سرای دنیا گذرا و عاریتی است چه بخواهیم برای ایران جهد کنیم چه بخواهیم برای ایرانی ها و غیرایرانی‌ها. چه حد و کیفی باید در این مسیر مراعات و ملاحظه شود با عنایت به اینکه گذرا و عاریتی است.
ببینید ایران ویژگی های بسیاری دارد که یکی از بارزترین آنها این است که ایران، سرزمین استعداد و مستعد است به این معنا که ما در ایران، آب داریم اما زیر زمین هستیم یا مثلا مواد معدنی داریم اما همه اینها در دل زمین پنهان است و خیلی چیزهای دیگر از این قبیل که ما داریم اما با حجابی از زمین و زمان پوشیده شده است و شرط زیستن در ایران توانایی از قوه به فعل درآوردن است. دوم اینکه ایران، سرزمین بیقراری است هم بیقراری طبیعی هم غیرطبیعی. خاطرم است سال 1398 آماری ارائه شده بود که در یک سال 5800 رویداد طبیعی مخرب در ایران اتفاق افتاده بود. فکر نمی‌کنم در کل اروپا اینهمه رویداد مخرب روی داده باشد. انگار که این سرزمین همیشه مثل یک دیگ بوده که جوشیده می‌شده است. 
فقط حدود 5-6 بار توسط اشغالگران، اشغال شده و اشغالگران هم در آن ماندند. هیچ جای جهان این چنین نیست که اینهمه اتفاق افتاده باشد اما فرهنگ همچنان در آن تداوم داشته باشد. ما همواره در معرض اندیشه های مختلف بودیم؛ از هلنیزم تا اسلام  اندیشه غربی. انگار ایران چهارراه ملاقات اندیشه های مختلف است و سر همین چهارراه هم یک نوع بیقراری وجود دارد. پس هنر زیستن در ایران، قرار در بیقراری است.
حالا اگر به این شکل به موضوع نگاه کنیم شرط زیستن در این سرزمین‌ها از قوه به فعل درآوردن و قرار در بیقراری است. از قوه به فعل درآوردن یعنی هرچیزی، یک زمین دارد یک آسمان و ما همیشه باید از زمین تا آسمان یک موضوع را فتح کنیم. ضمن اینکه علی رغم همه این بیقراری ها ما باید لنگرهایی داشته باشیم که در آن قرار بگیریم و شرط تداوم فرهنگ همین پیدا کردن لنگر است. نمی‌خواهم خیلی حرف های معنوی بزنم اما:
مثلا حوض را نگاه کنید که یک زمانی در خانه های ایرانی زیاد بود، فرقش با استخر این است که، حوض آسمان آب را هم فتح کرده است در حالیکه استخر، زمین آب است. ایوان، زمین تا آسمان فضای نیم باز را فتح کرده در حالیکه تراس، زمین فضای نیم‌باز است. حیاط، زمین تا آسمان یک فضای باز را فتح کرده است در حالیکه فضای باز خانه های امروز فقط زمین است. سفره ایرانی، زمین تا آسمان سفره است، نوروز، زمین تا آسمان وقت است و تفاوت است بین «وقت» با «زمان» به معنای تقویمی. وقت زمین تا آسمان زمان را دارد. حالا ما باید چه کنیم؟ باید هرچه به دستمان آمد فقط به زمینش اکتفا نکنیم بلکه باید آسمانش را هم فتح کنیم. همچنان که گذشتگان ما چنین کاری می‌کردند. 
فتح کردن آسمان یک چیز یعنی آن را واجد معنا کردن. بخش زمین موضوع، بخشی است که کهنه و تبدیل به زباله و دورریختنی می‌شود و ما اگر عمرمان را بخواهیم صرف آن بکنیم یعنی صرف یک چیز دور ریختنی کردیم اما اگر آسمان داشته باشد  هیچ کس آن را دور نمی‌اندازد حتی اگر یک کاسه باشد.
*این زمین و آسمان بودن برای یک دانش آموز و دانشجو وصف کنید.
چرا ما در دوره معاصر، آسمان هیچ چیز را فتح نمی‌کنیم؟  مثلا در معماری، بناهای زیبایی را به جای نگذاشتیم و عموما بیشتر بناهای ما، بناهای زشت و کم عمر هستند و به نوعی ما زباله ساختمانی تولید کردیم. تا قبل از دهه 40 ما هیچ چیز نمی‌ساختیم که عمرش از عمر خودمان کوتاهتر باشد از بعد دهه 40 ما هرچه می‌سازیم عمرش از عمر خودمان کمتر است چون چیزهایی می‌سازیم که عمق آسمانی که گفتم را ندارد با اینکه در گذشته چیزهایی می‌ساختیم که از جنس بتن و فولاد نبود اما آن آسمان و عمق را داشت و حالا سوال مهم این است که چه بکنیم؟ شما از دانش آموزان بپرسید اما کسانی که سن و سال دار هستند هم نمی‌دانند چه بکنند. 
به عقیده من در قدم اول باید این سوال را بپرسیم که چطور عمر چیزهایی که می‌سازیم را طولانی‌تر کنیم؟ ولی مشکل ما این است که اصلا چنین سوالی از خودمان نمی‌پرسیم. تمدن ایرانی طولانی‌ترین عمر زیست را دارد به این معنا که از آغاز یکجانشینی بشر (حدود 10-12 هزار سال پیش) ما در ایران سابقه زیست داریم. تا همین هفتاد سال پیش هم تمدن ما مبتنی بر تشنگی و عطش بود. تشنگی برای ما قنات درست کرد و شهری مثل یزد را تبدیل به جواهر کرد اما از هفتاد سال پیش تاکنون ما تغییر گفتمان دادیم و این پارادایم شیفت را داشتیم که تمدنمان را برپایه آب قرار دادیم و نه تشنگی و اصلا حتی نمی‌فهمیم تشنگی یعنی چه.
به طور عادی با توجه به منابع نفت و گازی که ما داریم، نباید در کشور شاهد چنین فقری باشیم اما اینطور نیست. قدیم ترها مثلا از همان هفتاد سال پیش تا الان و کلا در طول این سالهای تمدنی خیلی از این منابع را نداشتیم اما چیزهایی که می‌ساختیم عمیق بود چون تشنه مان بود و طالب فتح آسمان هر موضوع بودیم.
اکثر سیاحان اروپایی در سفرنامه هایشان اشاره کردند که چرا ایرانیان چنین سرزمین بیقراری را برای زیست انتخاب کردند. 
در سرزمین بیقرار زیستن مثل کاریست که یک بندباز می‌کند. گذر از یک ریسمان. همه اینها را در این خلاصه می‌کنم که اهلیت ما نسبت به این سرزمین دچار اختلال نشده بود اما ما الان در سرزمینمان دچار اختلال در اهلیت شدیم. 
وقتی این اختلال اتفاق بیفتد، ساز وجود ما از کوک خارج می‌شود و در این صورت ما بهترین نوازنده عالم هم که باشیم، زخمه بر ساز بزنیم صدای ناخوشایندی از ساز بیرون می‌آید اما وقتی کوک باشد حتی اگر اولین بار باشد که ساز در دست گرفته باشید،  صدای دلنشین خواهید شنید. در نهایت توصیه من این است که ساز وجودمان را باید کوک کنیم. چطور؟ بگردیم ببینیم چه کسی گوشش کوک است، ساز وجودمان را با او کوک کنیم تا صدای دلنشین از ساز وجودمان بیاید بیرون.
در مورد همان مثال دانش آموزان که گفتید، شما اگر به دست خط پدربزرگتان دسترسی داشته باشید، خواهید دید که چه دست خط خوبی داشتند. تقریبا همه کسانی که پدربزرگ باسواد داشتند دست خط خوب داشتند، واژه ها را مغشوش استفاده نمی‌کردند و بسیار مودب بودند.یا مثلا کتاب درسی‌های زمان ما گلستان و بوستان سعدی یا کلیله و دمنه نظامی بودند که گوش ما را کوک می‌کرد چون ممکن بود ما به آدمی که گوشش کوک باشد  دسترسی نداشتیم اما به آثاری که محصول کوک بودند دسترسی داشتیم. جاب است این را بگویم که ما حدود 450 جمله از بوستان و گلستان سعدی را هنوز در محاورات روزمره مان استفاده می‌کنیم و این خاصیت سعدی ست که هنوز ما را کوک نگه دارد. مشکل ما در دوره معاصر این است که نسبت به فرهنگ خودمان بی اعتماد شدیم و احساس می‌کنیم فرهنگ یک تزئین است که می‌توانیم با آن پُز دهیم.
حالا اگر اهلیتی که از آن حرف زدم اتفاق بیفتد ما دیگر به فتح زمین هر موضوع راضی نمی‌شویم. همچنان که گذشتگان ما راضی نمی‌شدند. در تمام جهان اسلامی یک عملکرد وجود دارد که برایش اثر معماری ساخته شده و در این عملکرد هیچ تغییر و تحولی اتفاق نیفتاده، آن هم مسجد است. از مراکش تا اندونزی در دوره های مختلف تاریخ ما مسجد داریم. جالب است این را بگویم که آسمان معماری مسجد را ایرانی‌ها با مسجد شیخ لطف الله و مسجد جامع عباسی فتح کردند و به عبارتی شعر مسجد را سرودند.
پس در عالم شاعری ما فقط سعدی و حافظ نداریم، معمار داریم، سفالگر داریم، نجار داریم، نساج داریم، آهنگر داریم و.... همه اینها در حوزه کار خودشان شاعری می‌کردند و شاعری کردن یعنی آسمان کار خودشان را فتح می‌کردند.
*یکبار از یک گردشگر خارجی در اصفهان که به مسجد شیخ لطف الله زل زده بود پرسیدم از این اثر چه می‌فهمی؟ گفت: من فکر می‌کنم یک گروه ارکستر در حال نواختن یک موسیقی زیباست که من دارم آن نوای موزون را می‌شنوم.
به طور کلی در تعریفی که من گفتم ما چیزی را مصون از این تمنا نمی‌پذیرفتیم و حتی در آشپزی هم آسمان موضوع را فتح می‌کردیم. حالا اگر بخواهیم زندگی مان معنا پیدا کند باید پیش از هرچیزی تمنای معنا در وجود ما باشد و متوجه این اختلال در اهلیت باشیم. اگر اهلیت در ما احیا شود به طور طبیعی ما را شاعر می‌کند و دیگر لازم نیست سرکلاس شاعری برویم.
یکبار زمانی که میراث بودم یک ظرف آبمیوه‌خوری دیدم که یک کاسه چوبی بزرگ بود و داخلش هم تعدادی قاشق افشره خوری بود که با یک مهندسی و تدبیر ویژه ای ساخته شده بود و من لبه یکی از قاشق ها یک بیت شعر را دیدم با این مضمون که من همچون فرهاد انقدر بر فرق خودم تیشه زدم تا لایق لب شیرین تو شوم. 
این یعنی سازنده آن قاشق هنگام ساختن آن قاشق هم دست از شاعری برنداشته و خواسته آسمان ظرف افشره خوری را فتح کند. در حالیکه ما امروز فکر می‌کنیم اگر یک وسیله کار خودش را به درستی انجام دهد باید از آن راضی باشیم در حالیکه اینطور نیست و این تازه زمین موضوع است.
*برای همین سفالگران وقتی  ظرف سفالی می ساختند تازه مشغول کار کردن روی آن می‌شدند و آن را ول نمی‌کرد.
دقیقا. جالب است بدانید که توضیحات راجع به هنر کاشیکاری در «جواهرنامه‌ها» آمده است. 
«جواهرنامه‌» کتابی که در آن راجع به جواهرات و زمرد صحبت می‌شود. تازه این کاشیکاری است ما ما در تمام هنر ایرانی این آسمان را شاهدیم حتی برای وسایل حمام هم این عمق دیده می‌شده است برای همین چیزهایی که آن زمان پدید می‌آمدند کهنه نمی‌شدند بلکه کهن می‌شدند و این دو باهم فرق دارند. کهنه موضوع دور ریختنی است اما کهن اینطور نیست و ما از این موضوع غافلیم.
حالا اگر ما به آسمان هر چیز توجه کنیم در آن برکاتی وجود دارد که ما از برکات آن برخوردار می‌شویم. برکت و مبارک بودن یعنی آسمان داشتن. چیزی که حتی وقتی می‌روی هم وجود و معنا داشته باشد. پس اینکه ما همواره برای هم آرزوی برکت داریم یعنی فقط به زمین اکتفا نکن و آسمانش هم فتح کن. این موضوع اینقدر مهم است که خدا هم موقع خلق ما می‌گوید:

فتبارک الله احسن الخالقین.

*آقا شما چه مهندسی هستید. تا الان کسی به من این گذر را اینطور نفهمانده بود. با این حساب در این دنیای عاریه از زمینش می‌گذریم اما آسمانش هست.
بله. چیزی که دور ریختنی و از دست دادنی است پوسته است. همان مراتب زمینی موضوع.
*خب حالا همین موضوع فتح آسمان هر چیزی، چه می‌خواهد؟ تربیت، پول، یادآوری یا چه چیز دیگری؟
یکبار با یکی از دوستان بسیار خوبم که معمار بود درباره زندگی و حیات صحبت کردیم و او به من گفت: فلانی تو متوجه حرف‌هایی که می زنی نیستی ولی من برای ساختن یک حیات زیبا باید یک زمین هزارمتری داشته باشم و حالا آن زمین هزار متری کجاست؟ دو ماه پیش من برای مناسبتی به کاشان رفتم و در یک خانه چیزی دیدم که خیلی برایم جالب بود. این خانه یک حیات داشت، 3 در 5 متر. در حالیکه یکی از ویژگی های حیات این است که یک آسمان کامل دارد و آسمان را با کسی شریک نمی‌شوی در این حیات 3 در 5 همه اینها بود. همین حیات کوچک یک حوض داشت اما آسمان آب در آن منعکس بود. پس سخنانی که من راجع به آسمان از هرچیز می‌کنم از جنس کیفیت است نه از جنس کمیت.
زمانی که من درمیراث مشغول بودم با آقای مهاجرانی که آن زمان وزیر بود به استان آذربایجان غربی رفته بودیم و سفر ما با هلی کوپتر انجام می‌شد و در یک جا هلی کوپتر ما با مشکل مواجه شد و ما در یک  روستایی فرود آمدیم و تا زمانی که هلی کوپتر درست شود ما چندساعتی را در این روستا گشتیم و در همین گشت و گذار به دعوت یکی از اهالی روستا وارد خانه ای شدیم که صاحبخانه از ما با سیب و گردو و اینها از ما پذیرایی کرد و الان که حدود سی سال از آن پذیرایی گذشته، آن پذیرایی در خاطر من هست چون عطر خاص خودش را داشت. همان آسمانی که از آن حرف می‌زنم. آن پذیرایی «صفا» داشت که برای من ماندگار شد. بنابراین برخلاف چیزی که خیلی‌ها فکر می‌کنند آن آسمانی که درباره ش حرف زدیم خیلی کم‌خرج است برای همین می‌گویند در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست. خیلی وقت ها با برخی از تعارفات و سخنان ما این آسمان به یک نفر منتقل می‌شود.
*البته اگر آن تعارفات برخواسته از یک معرفت باشد.
ساز ما اگر کوک باشد، آن معرفت هم خودش می‌آید پس خیلی پیچیده ش نکنید چون گذاشتن شرط و شروط خیلی ها را از همان اول منصرف می‌کند. ملت ایران در طول تاریخ مهم ترین مهارتی که داشتند، «مهارت ایرانی بودن» بوده است و برای این ایرانی بودن هم کلاس نرفتند فقط سازشان را کوک کردند.
*از سمت دیگری اگر بخواهیم بحثمان را ادامه دهیم، دور این میز پوسته خیلی جنجال راه افتاده است. مخصوص ایران هم نیست و به نظر می‌رسد خاصیت بشر امروز است که خیلی درگیر پوسته یا به تعبیر شما زمین شدیم.چه امر یا اموری وزین تر است؟ (به نظرم باید شکل این سوال تغییر کند)
در هر موضوعی ما تامل کنیم با یک وجوهی مواجه هستیم که دچار تغییر و تحول هستند اما درباره یکسری از موضوعات تغییر و تحول خیلی آهسته صورت می‌گیرد. مثلا درخت یک بخش برگ و بار دارد که همواره در حال تغییر و تحول است در هر فصل تغییر می‌کند اما تنه و ریشه‌ش خیلی دچار تغییر و تحول نمی‌شود.نهایت کمی قد می‌کشد یا قطر پیدا می‌کند. به تنه و ریشه بخش ثابت درخت و به برگ وبار درخت بخش متغیر درخت می‌گوییم. درخت ایستاده بر تنه و وجه ثابتش است. ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که روزگار هیاهوی متغیرهاست و انقدر متغیرها زیاد هستند که در بسیاری از مواقع و موضوعات ما به یک نقطه‌ای می‌رسیم که اساسا باورمان نسبت به آن موضوع از دست می‌دهیم. چقدر در این دوران این حرفها را شنیدیم که بابا دیگر دوره متاورس شد، دوره هوش مصنوعی شد، دوره واقعیت مجازی شد و امثال اینها. انگار همه اینها خواسته به نوعی مُهر باطل بر امور ثابت بزند در حالیکه اینطور نیست و امور ثابت هستند و این حرف‌ها خرافه عصر جدید است که فقط متغیرها هستند و امر ثابت دیگر وجود ندارد. پس اگر قرار باشد سبز و ایستاده باشیم و بار دهیم باید بر تنه و ریشه تکیه کنیم. چرا علی رغم همه تلاش ها و تکاپوهایی که داریم در خیلی از عرصه ها موفق نیستیم؟ چون روی تنه و ریشه نایستادیم. چرا ما فقط بلدیم خودروی پراید  بسازیم؟ مگر ما یک کشور صنعتی در جهان نبودیم؟ اما چون به این تنه و ریشه توجه نداریم اصلا خودمان را صنعتی نمی‌دانیم و نتیجه هم اینکه ما اصلا صنعتی نیستیم. امروز کدام محصول ما به کشورهای پیشرفته صادر می‌شود؟ هیچ جا. حتی یکی از این پژوهایی که می‌سازیم هم نمی‌تواند وارد فرانسه شود. اما مثلا چرا فرش ما هنوز صادر می‌شود و خریدار دارد؟ این فرش هم خودش یکجور صنعت است. چشمان ما تنه و ریشه را نمی‌بیند و اگر تلاش کنیم این تنه و ر یشه را ببینیم می‌توانیم در همه حوزه ها موفق شویم.
*دارم فکر می‌کنم درباره زبان هم همینطور است و احتمالا همین بی اعتنایی به تنه وریشه باعث می‌شود که من چند کلمه انگلیسی به کار ببرم و با آن ژست بگیرم.
زنده باد. دقیقا همینطور است. چون فکر می‌کنیم زبان فارسی اصلا توانایی بیان ندارد. عالی‌ترین عرصه عرض اندام برای زبان، حوزه شعر است و با زبان فارسی چقدر راحت می‌توان شعر گفت. شعر با شعور، فهم، علم و معرفت در ارتباط است. حالا این موضوع را به همه زمینه ها تعمیم دهید. 
خلاصه اینکه ما دچار خرافه معاصر نشویم و باور کنیم که هنوز اصول، امور ثابت، تنه و ریشه ها وجود دارد و چون وجود دارد ما باید از آن مراقبت کنیم. در دنیای امروز هرکشوری که صنعت اتومبیل سازی داشته باشد اگر بخواهد ماشینش طراحی زیبا داشته باشد سراغ طراح ایتالیایی می‌رود چون رنسانس در ایتالیا اتفاق افتاد و بخش اعظم تاریخ هنر راجع به رم، ونیز و اینهاست. 
چرا سوئیس اینقدر بانک و صنایع ظریفه مثل ساعت و عینک و اینها دارد؟چون سوئیس بر تنه و ریشه ش ایستاده است. اگر بخواهم مثال عینی بزنم، سوئیس جایی شبیه چهارمحال و بختیاری کشور ماست که آب زیاد دارد اما زمین قابل کشت ندارد. به همین دلیل سوئیس هیچ وقت مورد طمع کشور دیگری نبوده و تنها کشور اروپایی است که حدود هشتصد سال مرزهایش تغییر نکرد و در همه جنگ ها نقش واسطه گری داشت و تمام دفاتر سازمان ملل واقع در سوئیس است و همه اینها یعنی من  در تنه و ریشه م ایستاده م. 140- 150 سال پیش سوییس یکی از فقیرترین کشورهای اروپایی بوده اما از وقتی روی تنه و ریشه اش می‌ایستد یکی از پولدارترین کشورهای اروپایی می‌شود. خب ما هم اگر بخواهیم اوضاعمان خوب شود باید روی تنه و ر یشه مان بایستیم.
*آقای مهندس خیلی خیلی ممنونم. مرد گرانبهای شیراز. آفرین که تنه و ریشه شیرازی خود که لطافت و ظرافت است حفظ کردید و در مسیر حفاظت و حراست فرهنگ و میراث کشورمان قدم برمی دارید و خیلی هم ممنون که دعوت ما را قبول کردید و خیلی هم ممنون که هستید و می بارید و تن به افسردگی نمی‌دهید و با رفتار و نگاهتان من را هم به نشاط می‌آورید. 
درخت بودن درخت به ریشه است و تنه؛ برگ های درخت در چهار فصل از طوری به طور دیگر تغییر می‌کند، جان زندگی به ثابت هاست.